کد خبر: 18255
تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۴۰۴ - ۰۲:۰۱
مادر داغدار

مرگ نوزاد برای مادر، یکی از پیچیده‌ترین اشکال سوگ انسانی محسوب می‌شود. ویژگی این نوع فقدان، هم‌پوشانی شدید بین سازوکارهای زیستی و روان‌شناختی در مادر است. یعنی بدن همچنان در وضعیت شیردهی و مادرانگی عمل می‌کند، درحالی‌که نوزاد دیگر حضور ندارد.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده،

تداوم واکنش‌های بدنی، حتی پس از نبود نوزاد

در روزها و هفته‌های ابتدایی پس از مرگ نوزاد، بدن مادر هنوز رفتارهایی را نشان می‌دهد که انگار کودک زنده است. ترشح شیر ادامه دارد، مادر ممکن است نیمه‌های شب در همان ساعت‌هایی بیدار شود که قبلا برای شیر دادن بیدار می‌شد، یا با شنیدن گریه نوزاد دیگری در اطراف، بی‌اختیار واکنش نشان دهد. حتی گاهی انقباض‌های خفیف رحمی تجربه می‌شود. این واکنش‌ها نتیجه حافظه‌ بدنی و مسیرهای عصبی هستند که در دوران بارداری و پس از زایمان شکل گرفته‌اند و حالا بدون حضور نوزاد هم به کار خود ادامه می‌دهند. خاموش شدن این پاسخ‌ها زمان‌بر است و به‌تدریج با نبود محرک، کاهش می‌یابند.

گسست در رشته‌ رفتارهای عادی

گاهی مادر در میانه‌ کارهای ساده روزمره، مانند تا کردن لباس کودک یا باز کردن در کابینت، بی‌هیچ دلیل مشخصی ناگهان مکث می‌کند. حرکت ناتمام می‌ماند، بدون آن‌که ادامه پیدا کند یا بلافاصله رفتاری دیگر جای آن را بگیرد. این توقف‌های ناگهانی اغلب بدون پیش‌زمینه‌ی عاطفی یا فکری خاصی رخ می‌دهند و به‌نوعی نشان‌دهنده‌ قطع موقت در رشته‌ی رفتارهای منظم‌اند. از نگاه روان‌شناختی، این اختلال، نوعی واکنش ناخودآگاه به مسیرهای عصبی‌ای است که با تجربه‌ سوگ فعال شده‌اند؛ مسیری که ذهن را از ادامه‌ی روال عادی زندگی بازمی‌دارد، حتی اگر برای چند ثانیه باشد.

نوسان‌های هیجانی و دشواری در تنظیم خلق

در روزها و هفته‌های ابتدایی سوگ، حالات روحی مادر به‌طور پیوسته تغییر می‌کنند. گاهی حس بی‌وزنی یا بی‌حسی روانی حاکم است، و گاهی ناگهان موجی از خشم، گریه یا اضطراب ظاهر می‌شود. این نوسانات بخشی از تلاش ذهن و روان برای بازسازی تعادل پس از گسست عاطفی ناشی از فقدان‌اند. در این دوره، سیستم روانی بین دو حالت متضادیکی تلاش برای مهار احساسات، و دیگری نیاز به تخلیه‌ی آن‌ها در رفت‌وآمد است. این نوسان‌ها معمولا نظم زمانی مشخصی ندارند و ممکن است به‌طور غیرمنتظره تکرار شوند.

تعلیق نقش مادری و گسست در هویت رفتاری

با مرگ نوزاد، نقش مادری ناگهان متوقف می‌شود؛ اما ذهن و بدن مادر، بلافاصله با این غیاب هماهنگ نمی‌شوند. بخش‌هایی از این نقش همچنان در رفتار روزمره و شیوه‌ی ادراک او حضور دارند. پرسش ساده‌ای مثل «چند فرزند داری؟» یا پر کردن یک فرم پزشکی می‌تواند باعث مکث و سردرگمی شود. حتی برخی رفتارهای روتین، مانند بستن کشوی مخصوص پوشک یا بررسی دمای اتاق کودک، ممکن است ناخواسته تکرار شوند، بی‌آنکه خود فرد متوجه تداوم آن‌ها باشد. در روان‌شناسی، این وضعیت به عنوان تداوم نقش مادری در غیاب کودک شناخته می‌شود؛ نوعی ناهماهنگی میان درک ذهنی از فقدان و الگوهای رفتاری تثبیت‌شده.

بازسازی ذهنی حادثه و احساس گناه

پس از مرگ نوزاد، ذهن مادر بارها به عقب بازمی‌گردد؛ لحظه‌ها، تصمیم‌ها و جزئیات پیش از حادثه را مرور می‌کند و سناریوهای دیگری را تصور می‌کند؛ اگر زودتر به پزشک مراجعه کرده بود، اگر علامتی را جدی‌تر گرفته بود، شاید نتیجه فرق می‌کرد. این بازسازی‌های ذهنی، بیش از آن‌که از احساس ناتوانی یا بی‌کفایتی ناشی شوند، ریشه در نوعی تحلیل درونی دارند؛ ارزیابی‌هایی مبتنی بر رابطه علت و معلول که تلاش می‌کنند دریابند چه چیزی ممکن بود جلوی این فقدان را بگیرد. این احساس گناه، جنبه‌ای شناختی دارد و مادر خود را به نحوی در مرگ کودک مقصر می‌داند.

اختلال در تمرکز و حافظه کوتاه‌مدت

در روزها و هفته‌های اول پس از فقدان، برخی مادران با کاهش تمرکز و اختلال در حافظه‌ی کوتاه‌مدت مواجه می‌شوند. ممکن است انجام چند کار هم‌زمان برایشان دشوار شود، یا نظم کارهای ساده روزمره به‌هم بریزد؛ کاری را نیمه‌تمام رها کنند یا فراموش کنند چرا وارد اتاقی شده‌اند. این حالت، نتیجه‌ فشار روانی بالا و درگیر بودن ذهن با سوگ است و معمولا نشانه‌ای گذرا به‌شمار می‌آید. با کاهش شدت هیجان‌ها و بازگشت تدریجی به یک برنامه‌ روزمره، این اختلال‌ها نیز کم‌کم فروکش می‌کنند.

تجربه هم‌زمان فقدان نوزاد و همسر

وقتی مرگ نوزاد با فوت همسر هم‌زمان می‌شود، مادر با نوعی سوگ دوگانه روبه‌رو است. این وضعیت الزاما به معنای بار هیجانی بیشتر نیست، اما فرایند درک و پردازش روانی را دشوارتر می‌کند. ذهن توانایی کافی برای مواجهه‌ هم‌زمان با هر دو فقدان را ندارد، بنابراین معمولا یکی از آن‌ها (اغلب مرگ فرزند) در اولویت تجربه قرار می‌گیرد، و سوگ دیگر برای مدتی به تعویق می‌افتد. این به‌تعویق‌انداختن، در واقع مکانیسمی طبیعی برای محافظت از روان در برابر فروپاشی است؛ راهی برای آن‌که ذهن بتواند سوگ را مرحله‌به‌مرحله و با ظرفیت خودش تحمل و هضم کند.

تفاوت میان سوگ طبیعی و نیاز به مداخله درمانی

طبیعی است که پس از فقدان، دوره‌ای از بی‌خوابی، غم عمیق یا کناره‌گیری از جمع تجربه شود. اما اگر نشانه‌هایی مانند اختلال در خواب، افکار مکرر درباره مرگ، ناتوانی در انجام کارهای ساده روزمره یا دوری از روابط اجتماعی بیش از شش تا هشت هفته ادامه یابند، ممکن است نشان‌دهنده نیاز به حمایت تخصصی باشند. همچنین اگر فرد دچار افت محسوس در تمرکز، یا درگیر مرور ذهنی مکرر حادثه شود، این‌ها می‌توانند هشدارهایی برای ورود به مرحله‌ی سوگ پیچیده باشند. آنچه مرز این دو وضعیت را مشخص می‌کند، شدت احساسات نیست، بلکه ادامه‌دار بودن اختلال در عملکرد عادی زندگی است.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =

آخرین‌ها