کارتن خواب

سخت‌ترین لحظه‌ها وقتی است که شاهدیم کارتن‌خوابی بین مرگ و زندگی دست‌وپا می‌زند و دراین‌بین مرگ را انتخاب می‌کند. وقتی نمی‌توانیم شخص را متقاعد کنیم تا با ما به گرم‌خانه بیاید درحالی‌که شخص هرلحظه به مرگ نزدیک می‌شود. همان موقع سختی کار ما دوچندان می‌شود و این سختی، وقتی بغرنج‌تر می‌شود که مددجوی ما خانم باشد.

به گزارش پیام خانواده  اینجا ساختمان سازمان رفاه، خدمات و مشارکت اجتماعی شهرداری تهران در خیابان شهید رجایی است. اغلب مردم این ساختمان را با گشت‌های ۱۳۷ که برای کمک به بی‌خانمان‌های شهر تهران اعزام می‌شوند؛ می‌شناسند. قرار است با یکی از همین گشت‌های ۱۳۷ وارد مناطق و نقاط آسیب خیز تهران شویم تا از چندوچون جمع‌آوری کارتن‌خواب‌ها بی‌خانمان و درراه ماندگان و همچنین نحوه انتقال آن‌ها به گرم‌های شهر تهران گزارشی تهیه کنیم.

پلان یک - نمای خارجی

 همه‌چیز از شماره ۱۳۷ شروع می‌شود

 اما قصه گزارش ما از همان تاکسی که قرار بود ما را به خیابان شهید رجایی و محل ساختمان رفاه و مشارکت‌های اجتماعی برساند، آغاز شد. راننده تاکسی به‌محض اینکه متوجه شد، قرار است با گشت‌های ۱۳۷ وارد مناطق تهران شویم تا شاهد ساماندهی برخی مردم بی‌پناه باشیم سر درد دلش باز شد.

 تا قبل از رساندن ما به مقصد بارها تأکید کرد که این اقدام شهرداری بسیار کار شایسته‌ای است. چه افراد و خانواده‌هایی که زندگی‌شان را مدیون همین گشت‌های ۱۳۷ هستند. از افرادی گفت که در شب‌های سرد زمستانی به لحظه مرگ رسیده‌اند، اما همین گشت‌های ۱۳۷ جانشان را نجات داده است. راننده تاکسی برایمان از لحظه‌به‌لحظه سختی زندگی معتادانی گفت که گاهی گوشه خیابان و زیر برف‌ها منتظر معجزه بوده‌اند و معجزه وقتی اتفاق افتاده که مددکاری دست کارتن‌خواب را گرفته و از زیر خروارها برف بیرون کشیده تا بدن یخ‌زده‌اش را به گرم‌خانه‌ ببرد. حرف‌های راننده تمامی نداشت. حالا رسیده بودیم به خیابان شهید رجایی و در حال پیاده شدن از تاکسی؛ راننده ماسکش را پایین می‌کشد و در چند جمله می‌گوید: «۹ سال پیش معتاد بودم به آخر خط رسیده بودم در یک‌شب سرد زمستانی دست مددکار اجتماعی دستم را از زیر خروارها برف گرفت و من را نه از زیر برف؛ از زیر منجلاب‌ها بیرون کشید. از آن موقع من پاکم». اشک دویده بود روی صورتش تا به خودمان بیاییم پایش را گذاشت روی گاز ماشین و دور شده بود.

 حالا ما نشسته‌ایم در سالن ساختمان خدمات شهر شهرداری و حرف‌های راننده را مزه مزه می‌کنیم و منتظریم تا با یکی از گشت‌های ۱۳۷ به مناطق تهران اعزام شویم امیدواریم امروز قصه دیگری از جنس‌ قصه آقای راننده رقم بخورد و یک نفر دیگری که به انتهای خط رسیده نجات پیدا کند.

پلان دو - نمای داخلی

همراه با مددکار اجتماعی در خودرو گشت زنی

پشت سر راننده گشت ۱۳۷ نشسته‌ایم. مددکار اجتماعی نیز روی صندلی جلویی است. نماینده نیروی انتظامی نیزدر انتهای خودرو. به سمت مناطق ۲ و ۵ تهران در حال حرکت هستیم. بی‌سیم مددکار صدایی می‌کند. مددکار پشت بی‌سیم حرف می‌زند و فرمی را پر می‌کند. سرش را به عقب برمی گرداند و به ما می‌گوید: «آدرس خوردیم» به این معنی که یکی از شهروندان با شماره ۱۳۷ تماس گرفته و آدرس کارتن‌خوابی را در محدوده یکی از مناطق اعلام کرده است. مقصد گوشه یکی از بوستان‌های محلی محدوده ستارخان است مددکار می‌گوید: «اگر در مسیرمان کارتن‌خوابی هم دیده شد او را به گرم‌خانه منتقل می‌کنیم.»

متقاعد کردن مددجویان زن بسیار سخت‌تر است

«کوروش روحانی» مددکار اجتماعی حدود ۳۸ ساله است. همان‌طور که حواسش به تماس‌های بی‌سیم است از اتفاقاتی که با گشت‌های ۱۳۷ دراین مدت ۹ سال همراه بوده است می‌گوید: «مددکار شیفت شب در سرمای زمستان کار سخت‌تری را در پیش دارد. اغلب با صحنه‌های مواجه می‌شویم که به ابتکار عمل نیاز پیدا می‌کنیم. لحظه‌هایی که مرگ وزندگی یک انسان را به چشم می‌بینیم. سخت‌ترین زمان وقتی است که نمی‌توانیم شخص را متقاعد کنیم تا به گرم‌خانه بیاید در حالیکه شخص در حال مرگ است. همان موقع سختی کار ما دوچندان می‌شود و این سختی، وقتی بغرنج‌تر می‌شود که مددجوی ما خانم باشد».

برای نجات جان آدم‌ها گشت می‌زنیم

 مددکار اتفاقات ریزودرشت این چندساله را در ذهنش مرور می‌کند: «فکر می‌کنم زمستان سال ۱۳۹۴ بود اعلام کردند که شهروندی داخل کنده سیمانی یک درخت، دریکی از میدان‌های محدوده باقرشهر در حاشیه منطقه ۲۰ نشسته و هیچ حرکتی ندارد. آن شب خیلی سرد بود. خودمان را رساندیم هیچ‌وقت این صحنه را فراموش نمی‌کنم. مرد همان‌طور نشسته و از شکاف کنده درخت به رفت‌وآمد آدم‌ها در شب مهتابی زل زده بود. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم از یک‌سو سقوط کرد. او چند ساعت قبل مرده بود و این صحنه خیلی برای من دردآور بود. بعدازآن شب هر آدرسی که می‌خورد، مخصوصاً اگر هوا سرد باشد حس می‌کنم برای نجات جان یک انسان می‌روم. برای من حتی چند دقیقه زودتر رسیدن ارزش حیاتی دارد این را با همه وجودم، همان شب درک کردم».

معتادان متجاهر را نمی‌بریم

 ترافیک سنگین همیشگی تهران نشان می‌دهد که تا ۴۵ دقیقه دیگر به ستارخان می‌رسیم. نگاه کنجکاو راننده‌ها و عابران پیاده به گشت ویژه ۱۳۷ است. مددکار اجتماعی می‌گوید: «مردم گمان می‌کنند که ما برای جمع‌آوری معتادان متجاهر در شهرگشت می‌زنیم درحالی‌که رسالت ما کاملاً متفاوت است. ما برای ساماندهی افراد بی‌خانمان که سر پناهی ندارند وارد شهر می‌شویم مثل افرادی که از شهرستان به تهران آمده‌اند و هیچ خانه و کاشانه‌ای ندارند. کارت خواب‌ها، متکدیان بزرگ‌سال که البته اغلب آن‌ها در این شرایط ممکن است به اعتیاد روی بیاورند، اما متجاهر نیستند. راستش را بخواهید اگر هر شخصی فقط چند روز در شهر بی‌پناه بماند برای تحمل آلودگی‌های صوتی، سرما و گرمای شهر و خوابیدن در بلوارهای شهر ناخواسته به مواد مخدر پناه می‌آورد. اگر گشت‌های ۱۳۷ بتواند زودتر یک کارتن‌خواب‌ را ساماندهی کند یعنی آن‌ها را از چنگال اعتیاد نجات داده است. همه افرادی که با ما همراه می‌شوند و به گرم‌خانه می‌آیند لزوماً معتاد نیستند».

 ما هم خاطرات شیرین داریم

 مددکار اجتماعی درحالی‌که چشمانش برق می‌زند و انگار به یاد رویدادهای شیرین گشت‌های ۱۳۷ افتاده باشد می‌گوید: «جذاب‌ترین بخش کار ما وقتی است که افراد گمشده یا آلزایمر را به خانه‌شان برمی‌گردانیم وبه دست خانواده‌هایشان می سپریم. یکی از روش‌های ساده پرسیدن اسم مددجو و پیدا کردن او توسط تلفن‌های ۱۱۸ است. البته گاهی هم تحقیقاتمان بسیار زمان‌بر می‌شود و ممکن است مددجوی آلزایمری یا گمشده در بخش سامان سرا نگه‌داری شود».

 پیرمرد و بدرقه همسایه‌ها

 حالا راننده گشت ۱۳۷ نیز به حرف آمده است. راننده‌های گشت با بیشتر مددکارها همراه می‌شوند و اتفاقات بسیار زیادی را شاهد بوده‌اند. «مجید اخروی» برایمان از خاطرات جذاب پیدا کردن خانواده گم‌شده‌ها می‌گوید: «در حال گشت زنی بودیم. ساعت ۲ و نیم بامداد. پیرمردی حدود ۸۰ ساله سلانه‌سلانه گوشه خیابان قدم می‌زد.از راه رفتنش پیدا بود که مقصد خاصی ندارد. ترمز کردیم. پیرمرد حرف نمی‌زد شواهد نشان می‌داد که آلزایمر باشد. همه امید ما به رفتگری بود که آن حوالی را جارو می‌زد. رفتگر می‌گفت من قبلاً او را در فلان خیابان دیده‌ام، اما مطمئن نیستم. از مرکز دستور گرفتیم که در همان خیابان پرس‌وجو کنیم. زنگ چند خانه را زدیم. پیرمرد را نمی‌شناختند. ناامید شده بودیم که یکی از همسایه‌ها او را شناخت و آدرس خانه‌ای را داد که فاصله چندانی با ما نداشت. همسایه‌ای کنجکاو و یا شاید مسئولیت‌پذیرتر به خیابان آمده بودند و شاهد ماجرا بودند. خانه را پیدا کردیم. زنگ زدیم خانمی گوشی آیفون را برداشت. توضیح دادیم که گشت ۱۳۷ هستیم و چنین و چنان، اما خانم با عصبانیت گوشی را گذاشت و گفت حاج‌آقای ما خواب هستند، مزاحم نشوید. آن‌قدر خانم جدی و عصبانی بود که ما فکر کردیم اشتباه کردیم. تصمیم گرفتیم پیرمرد را که بسیار غمگین بود به مرکز سامان سرا انتقال دهیم. به‌یک‌باره در خانه باز شد و مرد جوانی همراه با مادرش سراسیمه از خانه بیرون آمدند. با دیدن پیرمرد به‌قدری بهت‌زده شده بودند که زبانشان بندآمده بود. پیرمرد به‌تازگی به بیماری آلزایمر مبتلا شده بود و بیرون رفتن او از خانه در نیمه‌های شب برای اهل خانه بسیار تعجب‌برانگیز بود. لحظه روبه‌رو شدن آن‌ها با پیرمرد بسیار خوشایند و درعین‌حال بسیار دردآور بود؛ اما هرچه بود ما کارمان را خوب انجام داده بودیم».

 وقت رفتن بااینکه نیمه‌های شب بود؛ اما همسایه‌ها ما را بدرقه کردند. ما همیشه کنار مردم بودیم، اما آن شب اهالی یک کوچه این

همراهی را خوب فهمیده بودند ».

 پلان سه – نمای خارجی

کارتن‌خواب‌های تونل زیرگذر پل یادگار

 ابتدای تونل زیرگذر است. بتون‌ها طوری چیده شده‌اند که یک محدوده یک و نیم متری شبیه به یک اتاقک شکل‌گرفته است. اتاقکی در کنار چاه فاضلاب که پرت شدن در آن یعنی تمام. مددکار فرمان ایست می‌دهد. خودرو درجا ترمز می‌کند. سه کارتن‌خواب که به نظر معتاد هستند در اتاقک یک و نیم متری به خنزرپنزرهای اطرافشان لم‌داده‌اند. مددکار اجتماعی در چشم برهم زدنی از خودرو بیرون می‌رود. تا برسیم سر حرف را با آن‌ها بازکرده است. بینشان مرد جوانی است که خودش را رحیم معرفی می‌کند. سروصدای ماشین‌ها زیر سقف تونل دوچندان شده است. گاهی صدای مرد معتاد و کارتن‌خواب ۳۵ ساله شبیه به فریاد به گوشمان می‌رسد. او با فریاد حرف می‌زند تا صدایش در بین صدای بوق و هیاهوی ماشین‌های داخل تونل به گوشمان برسد. گربه کوچک را طوری بغل گرفته است و نوازش می‌کند که انگار همه خانواده‌اش فقط یک گربه است البته این را خودش می‌گوید.

 دزد بودم، اما حالا نیستم

 

 می‌پرسم آقا رحیم تابه‌حال کجا بودی؟ بدون اینکه حتی کمی فکر کند می‌گوید: «زندان بودم. دزد بودم. سال‌ها طوری زندگی کردم که انگار هیچ احترامی نداشتم. چند ماهی است که از زندان آمده‌ام. شغلی که ندارم؛ اما ضایعات جمع می‌کنم و می‌فروشم». آن‌وقت دست‌های زخمی و ورم‌کرده‌اش را جلوی چشمانمان می‌گیرد و بازمی‌گوید: «قسم خوردم که دیگر دزدی نکنم. با همین دست‌ها کار می‌کنم. کار شرافتمندانه‌ای نیست؛ اما زحمت می‌کشم. از زندان که بیرون آمدم انگار چهره شهر فرق کرده بود. مردم مهربان‌تر شده‌ بودند. باورتان می‌شود در حال جمع‌کردن ضایعات در سطل زباله بودم یکی از کنارم رد شد و گفت: خسته نباشید و به من غذای گرم تعارف کرد.»

 من با همه فرق دارم

می‌پرسم تابه‌حال به گرم‌خانه رفتید: «گل ازگلش باز می‌شود «بله وقتی به گرم خانه رفتم سه ماه بود که حمام نکرده بودم. دستم را که زیرآب گرم گرفتم نمی‌دانید چه حس خوبی داشت.» می‌پرسم با گشت‌های ۱۳۷ به گرم‌خانه رفته‌اید؟ نگاهی به خودرو گشت می‌اندازد و می‌گوید «با این ماشین‌ها نه! نرفته‌ام خودم چندین بار داوطلبانه رفتم.» می‌پرسم آقا رحیم اگر کارتن‌خواب نشده بودی چه‌کاره می‌شدی؟ اشک می‌دود در کاسه چشمش و می‌گوید: «قطعاً هنرپیشه؛ همه می‌گویند استایل خوبی دارم. وقتی در زندان بودم مجری می‌شدم. نمایش هم باز می‌کردم» این را که می‌گوید یقه‌اش را مرتب می‌کند و آن‌وقت سرانگشت‌هایش را بین موهایش می‌کشد. رحیم بااین‌همه آشفته‌حالی و لباس‌های چرک، اما موهایش تمییز ومرتب است. وقتی دراین‌باره از او می‌پرسم می‌گوید: «یک هنرپیشه با همه آدم‌های اطرافش یک فرق اساسی دارد. این هم تفاوت من با دیگر کارتن‌خواب‌ها است.»

 پلان ۴- نمای داخلی

یک نخ سیگار برای جلب اعتماد

مددکار جوان از سخت‌ترین بخش کار که متقاعد کردن بی‌پناهان است می‌گوید و توضیح می‌دهد: «بارها و بارها به ما حمله شده است. همکارانمان مورد اصابت چاقو و سرنگ قرارگرفته‌اند. انگار ما برای آن‌ها دلسوزتر از خودشان هستیم.

مجید اخروی راننده گشت می‌گوید: «گاهی برای اینکه راضی‌شان کنیم که با ما همراه باشد بسته سیگاری را می‌خریم و یک نخ سیگار به آن‌ها تعارف می‌کنیم تا اعتمادشان را جلب کنیم، چای داغ به آن‌ها تعارف می‌کنیم. برخی آن‌قدر به مواد معتاد شده‌اند که حاضرند در سرمای زمستان بمیرند، اما با ما همراه نشوند تا از موادشان دور نمانند. مددکار می‌گوید: «چند سالی است که معتادهای تزریقی تعدادشان کمتر شده است و بیشتر شیشه صنعتی و هروئین استفاده می‌کنند. ما که مستقیم وسط بلوارها و نقاط آسیب خیز هستیم و با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم کاملاً این را متوجه شده‌ایم. از مددکار می‌پرسم در مواردی که کارتن‌خواب روحیه تهاجمی دارد چه می‌کنید؟ مددکار نگاهی به صندلی عقب که نماینده نیروی انتظامی روی آن نشسته است می‌اندازد و می‌گوید: «نماینده قانون همراه ما است و خیالمان کمی آسوده است، اما خیلی وقت‌ها طبق تجربه و آزمون‌وخطا متوجه شده‌ایم که اگر آن‌ها متوجه ترس ما بشوند به ما حمله می‌کنند. همیشه باید با اعتمادبه‌نفس جلو برویم. این اولین شگرد کاری ماست.»

 بی‌سیم مرتب زنگ می‌خورد هنوز به آدرس بوستان ستارخان نرسیده‌ایم. مددکار آدرس‌ها را مرتب پشت سر هم یادداشت می‌کند.

پلان ۵- نمای خارجی

کرونا و مرگ همسر آواره‌ام کرد

 همسایه‌ها زنگ‌زده‌اند به گشت ۱۳۷. خودشان هم ایستاده‌اند تا مرد میان‌سال را با احترام راهی گرم‌خانه کنند. حدوداً ۵۷ ساله است کم‌حرف. می‌گویند دو ماه است که زیر آلاچیق بوستان ساکن شده است همسایه‌ها برایش پتو آورده‌اند. پیرمرد مرتبی است. می‌گوید: «تا آنجا که بتوانم پارک را هم تمییز می‌کنم». مددکار از او می‌پرسد چرا خیابان خواب شده‌ای؟ پیرمرد سر در گریبان می‌کند «تا دو ماه پیش خانه داشتم همسر داشتم. وقتی همسرم در بیمارستان کرونایی ها در تهران بستری بود پول رهن خانه را گرفتم و خرج سلامتی او کردم، اما همسرم فوت کرد و حالا نه خانه‌ای دارم و نه پولی، آواره شدم.»

 این‌ها را که می‌گوید: پتوهایش را هم تا می‌کند تا با گشت ۱۳۷ همراه شود. نگهبان پارک، پتوهای مرد و فلاسکی که همسایه‌ها به او هدیه داده بودند را زیر کیوسک نگهبانی پارک به امانت نگه می‌دارد شاید روزی مرد به برای بردن وسایلش برگردد.

کوروش روحانی مددکار می‌گوید: «یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ما همین وسایل زیاد کارتن‌خواب‌ها است نمی‌توانند وسایلشان را از دست بدهند ما هم آن‌قدر جانداریم که وسایلشان را با خودمان ببریم».

مرد میان‌سال با مددکار راهی می‌شود تا سوار گشت شود، پیرمردهای پارک او را به خدا می‌سپارند و می‌گویند: «مرد بی‌آزاری بود، اما درست نیست در شب‌های سرد پاییزی در بوستان بماند، مراقبش باشید».

 

پلان ۶ - نمای داخلی

گرم‌خانه‌ای کنار دره فرحزاد

هوا تاریک شده است به گرم خانه رسیده‌ایم. کارتن‌خواب‌هایی که در انتهای ون نشسته‌اند از گشت ۱۳۷ پیاده می‌شوند تا وارد گرم‌خانه شوند. مددکار دره فرحزاد رانشانمان می‌دهد در تاریکی فقط شاخ و برگ درختان به چشم آید. مددکار می‌گوید؛ امروز گشت آرامی داشتیم.

 تا مددجوها لباس‌هایشان را تحویل بدهند و لباس مختص به گرم‌خانه را تحویل بگیرند و بهیار گرم‌خانه آن‌ها را یک معاینه سطحی کند با مدیر گرم‌خانه وارد صحبت می‌شویم.

گشت‌های ۱۳۷  و نجات از مرگ

 «بابک خسروی» مسئول گرم‌خانه است توضیح می‌دهد: «در گرم‌خانه ۲۴ ساعته باز است. در حالت اضطراری ظرفیت پذیرش ۹۰ مددجو را داریم. تنها ۱۰ درصد از افراد توسط گشت‌ها به این گرم‌خانه منتقل می‌شوند و بقیه خود معرف هستند؛ اما آن‌هایی که توسط گشت به این مرکز می‌آیند افرادی هستند که بیشتر از بقیه در معرض خطر هستند. کمک به آن‌ها در اولویت بیشتری قرار دارد».

خسروی در این گرم‌خانه شاهد اتفاقاتی بوده است که به گفته او می‌تواند دستمایه داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی باشد. این‌طور تعریف می‌کند که ما مددجوهایی داشتیم که پزشک، دندان‌پزشک، ارتوپد یا مهندس بوده‌اند. هنوز برخی از همان‌ها به‌عنوان خیر به ما کمک می‌کنند درحالی‌که خودشان برای مدتی مددجوی ما بودند.

پایان فراق ۱۸ ساله

 اما در بین همه این اتفاق‌ها، داستان جالب وقتی بود که جوان ۳۸ ساله‌ای از دره فرحزاد به ما پناه آورد. چند ماهی گذشت و به ما اعتماد کرد. کم‌حرف بود تا اینکه لب باز کرد و گفت ۱۸ سال پیش از شهرستان آمدم به دره فرحزاد فقط برای یک ساعت تا جنسم را بخرم و بروم. بلیت برگشت را هم گرفته بودم، اما همان یک ساعت، ۱۸ سال طول کشید. حالا در تمام این سال‌ها از خانواده‌ام بی‌خبر مانده‌ام. دیگر خسته شده‌ام کمکم کنید. چند ماه طول کشید تا خانواده‌اش را پیدا کنیم پدر و مادر که پیر شده بودند از شهرستان به همین گرم‌خانه آمدند. لحظه روبه‌رو شدن آن‌ها را نمی‌توانم توصیف کنم. واقعاً لحظه قشنگی بود. در همان چند ماهی که دنبال خانواده او می‌گشتیم. مرد جوان به کمپ رفت و اعتیادش را ترک کرد وقتی با پدر و مادرش می‌رفت پاک‌شده بود».

 من بابای گرم خانه هستم

 پیرمرد از قدیمی‌های گرم‌خانه است ۴ سال است که شب‌ها برای خواب به این گرم‌خانه می‌آید. می‌پرسم خانواده‌ات کجا هستند؟ غرور پیرمرد اجازه نمی‌دهد که بگوید خانه و کاشانه‌ای ندارد و یا در خانه‌اش دیگر جایی ندارد. می‌گوید: «اینجا برای کمک می‌آیم؛ می‌آیم تا به جوان‌هایی که همراه با گشت به این مرکز می‌آیند بگویم به اینجا اعتماد کنید. شب‌های سرد زمستانی در خیابان نمانید تا خدای‌ناکرده معتاد نشوید تا میزان مصرف مواد مخدر افزایش پیدا نکند. می‌آیم تا اگر روزنه امیدی هست برای برگشتن به خانه به آن‌ها کمک کنم تا برگردند.

 هوا کاملاً تاریک تاریک شده است. یکی‌یکی مددجوها پیدایشان می‌شود. اینجا خانه خودشان است تخت‌ها انگار به نام خودشان است.

پلان آخر و این قصه ادامه دارد

 وقتی برای برگشت در بخشی از  مسیر  خانه وارد خودرو گشت ۱۳۷ می‌شویم. بازهم گشت ۱۳۷، آدرس می‌خورد. مددکار آدرس‌ها را بالا و پایین می‌کند و به راننده می‌گوید: «دو زن و یک بچه در محدوده سعادت‌آباد کنار یک مسجد در سرما مانده‌اند ،خدا کند زودتر برسیم».

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 3 =