کودکان

پسرک گریه می‌کرد و حاضر نبود به اتاق درمان برود. کنارش نشستم و گفتم:فرشته مهربون رو می‌شناسی؟سرش را که به نشانه تأیید تکان داد،هدیه کوچکی به طرفش گرفتم و گفتم:فرشته مهربون می‌دونست تو امروز درمان داری. به من گفت:برو پیش ابوالفضل. این جایزه رو بده بهش و بگو تو خیلی قهرمانی. من بهت افتخار می‌کنم و مطمئنم خوب میشی...پسرک هدیه را گرفت و دیگر گریه نکرد.

به گزارش پیام خانواده می‌دانستی گاهی لازم است برای رنج‌های بزرگی که از سر گذرانده‌ایم هم، تولد و سالگرد بگیریم؟ برای دردهایی که تحمل کرده‌ایم، برای روزهای خاکستری غم‌زده‌ای که با نور امید روشن شده و برای معجزه‌هایی که ورق زندگی را در عین ناباوری ما برگردانده. نیمه آذرماه برای خانواده «سپهر»، موعد همان تولد خاص است؛ همان روزی که برگه‌های آزمایش از پیدا شدن سر و کله یک مهمان ناخوانده در سر تک‌فرزندشان خبر داد... حالا از آن روزهای خاکستری درست یک سال می‌گذرد و هدیه این جشن تولد خاص برای سپهر و خانواده‌اش، نه غم و خاطرات تلخ،‌ بلکه یک تجربه خاص و شیرین است. «نرگس رستمی» که انتخاب کرده بود به‌جای زانوی غم به بغل گرفتن، منبع روحیه و انرژی برای پسرش باشد و در این مسیر معجزه خداوند را با تمام وجود درک کرد، تصمیم گرفت معجزه زندگی سایر کودکان مبتلا به سرطان باشد. از دل این تصمیم بزرگ، اتفاق قشنگی به نام «صندوق فرشته مهربون» متولد شد که حالا دیگر بهانه خنده بچه‌های خسته از درمان است. اگر دوست دارید از مشارکت مجازی فرشته‌های مهربون حامی بچه‌های مبتلا به سرطان بیشتر بدانید، با گفت‌وگوی ما با این مادر خستگی‌ناپذیر مشهدی همراه باشید.

عکس، تزیینی است

خانم! یک بمب ساعتی در سرِ پسرتان فعال شده...!

همین که می‌پرسم: چه شد که زندگی شما با دنیای بچه‌های مبتلا به سرطان گره خورد و شاد کردن آنها دغدغه‌تان شد، آسمان چشم‌های مادر متلاطم می‌شود. لحظاتی که به سکوت می‌گذرد، مادر بغضی را که بر کلماتش پیشی گرفته، به‌زحمت پس می‌زند و می‌گوید: «درست یک سال قبل در 15 آذر، زندگی ما زیر و رو شد. یکدفعه طوفانی به پا شد که طومار آرامش خانواده ما را در هم پیچید. بدحالی «سپهر»، پسر 8 ساله‌ام، که از چند روز قبل با یک حالت تهوع معمولی شروع شده بود، به بیمارستان و ام‌آرآی و عمل کشیده شد. حالت تهوع را به حساب سردی کردن گذاشته بودیم. تکرار که شد، دکتر احتمال کرونا را مطرح کرد. اما از روزی که سپهر گفت: «مامان دارم تو رو 2 تا می‌بینم»، ماجرا شکل دیگری به خودش گرفت و متخصص مغز و اعصاب برایش ام‌آرآی تجویز کرد.

نتیجه ام‌آرآی که آماده شد، به مطب پزشک فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان رفتیم و با هزار خواهش و تمنا منشی را راضی کردیم بدون وقت قبلی، نتیجه را به دکتر نشان دهد. دعا می‌کردیم منشی با خبر امیدوارکننده‌ای برگردد اما آمد و گفت: «دکتر می‌خواهد با پدر و مادر بیمار صحبت کند»، دنیا روی سرمان خراب شد. داخل اتاق، هر لحظه برایمان یک عمر می‌گذشت اما زبان دکتر انگار قفل شده بود! بالاخره من‌من‌کنان گفت: «فرزند شما هیچ وقتی ندارد! همین‌قدر می‌توانم بگویم که یک توده مثل بمب ساعتی در سرش وجود دارد...»

عکس، تزیینی است

از تشخیص تا عمل، فقط چند ساعت

«نفس من و همسرم بالا نمی‌آمد. نمی‌خواستیم حرف‌های دکتر را باور کنیم. از همان‌جا به بیمارستان رفتیم تا دکتر «محمد فرجی راد»، ملقب به پنجه طلا هم نتیجه ام‌آرآی را ببیند. گفتند دکتر در اتاق عمل است و چند دقیقه دیگر جراحی دارد. با نهایت سرعت خودمان را پشت در اتاق عمل رساندیم. آنقدر التماس کردم تا بالاخره قبول کردند ام‌آرآی را ببرند دکتر ببیند. امیدوار بودم بیایند بگویند: دکتر گفت چیز خطرناکی نیست. اما برخلاف انتظارم گفتند: «الان دکتر می‌آید شما را ببیند!»‌ تا آخر ماجرا را خواندیم... دکتر قبل از شروع عمل جراحی‌اش آمد و گفت: «وضعیت خیلی خراب است»...

دکتر فرجی، جراح زبردستی است که باید از هفته‌ها و ماه‌ها قبل از ایشان برای عمل وقت گرفت. اما دکتر تا حال نزار مرا دید، گفت: «دخترم! من فردا پسرت رو عمل می‌کنم.» نگاهم که به نگاه دکتر افتاد،‌ با بغض گفتم: فردا؟ دکتر در جواب گفت: «پس چی؟ میخوای همین الان عملش کنم؟» گفتم: یعنی میشه؟ گفت: «برو کارهایش را انجام بده. بعد از این عمل، عملش می‌کنم!» پرسنل بیمارستان حیرت کرده بودند. می‌گفتند: «تو چطور توانستی نظر دکتر را تغییر بدهی،‌ طوری که ظرف چند ساعت پسرت را عمل کند؟!» گفتم: این‌هایی که شما می‌گویید را یادم نمی‌آید! نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. فقط می‌دانم آن لحظه، خدا را در نگاه دکتر دیدم.»

عکس، تزیینی است

می‌خواهم با خوشحالی از پایان این کابوس کوتاه اما ترسناک بپرسم اما با حلقه اشکی که چشم‌های مادر را احاطه کرده،‌ سئوالم را نپرسیده، پاک می‌کنم. «نرگس رستمی» سری به حسرت تکان می‌دهد و در ادامه می‌گوید: «بعد از عمل،‌ دوره پاتولوژی سپهر 40 روز طول کشید. نمی‌توانستند بیماری‌اش را تشخیص دهند که درمان را شروع کنند. تازه جواب پاتولوژی آمده بود که روز چهل و سوم، حال سپهر دوباره خراب شد و این بار ظرف چند دقیقه تمام علائم حیاتی‌اش از بین رفت. روی تخت خواباندمش و خودم شروع کردم به انجام عملیات احیا!‌ هرچه ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی می‌دادم،‌ بی‌فایده بود اما ناامید نشدم و ادامه دادم. دفعه چهارم بالاخره تنفس مصنوعی جواب داد و انگشت‌هایش شروع به حرکت کرد...

وقتی سپهر را به بیمارستان رساندیم و ام‌آرآی گرفته شد، دکتر فرجی گفت: «توده، 2 برابر دفعه قبل شده!» اینطور بود که به فاصله 45 روز از عمل اول،‌ پسرم دوباره عمل شد اما همچنان بیماری‌اش ناشناخته بود. مدارک پزشکی سپهر را پیش تمام متخصصان برجسته مشهد بردیم اما اتفاقی که می‌افتاد، این بود که آنها جلوی چشم خودمان شروع به جست‌وجو در گوگل می‌کردند!‌ و نمی‌دانستند با این کار،‌ چه بر سر ما می‌آید... تنها حرفی که به ما زده می‌شد، این بود که: «موارد ابتلا به این توده، در جهان نادر است و فقط 3 درصد گزارش شده...» اما هرچه بود،‌ بالاخره به تشخیص دکتر فرجی، روند درمان پسرم شروع شد.»

عکس، تزیینی است

روزی که مرد عنکبوتی شدم!

«شروع درمان سپهر، شروع روزهای تلخ ما بود. گروه پزشکی گفتند باید خودمان را برای درمان بسیار سختی آماده کنیم که 33 جلسه طول خواهد کشید. گفتند لازم است برای انجام پرتودرمانی، برای سر پسرم «ترموپلاست» درست کنند؛ وسیله‌ای شبیه ماسک مرد عنکبوتی که تمام سر و صورت را می‌پوشاند و آن را محکم و ثابت نگه می‌دارد تا سر بیمار زیر دستگاه تابش‌دهنده، بی‌حرکت بماند. واقعاً درمان دردناکی است؛ چه برای بیمار و چه برای خانواده‌اش که باید شاهد آن باشند. روزی که گفتند سپهر باید چنین درمانی داشته باشد، به لحاظ روحی ویران شدم. مانده بودم چطور باید خودش را برای این موضوع آماده کنم.

چیزی در ذهنم جرقه زد. با آن روحیه خراب به اسباب‌بازی فروشی رفتم و دو تا ماسک مرد عنکبوتی و شمشیر خریدم. از پشت در خانه، یکی از ماسک‌ها را روی سر و صورت خودم گذاشتم و از لحظه‌ای که وارد خانه شدم، شروع به شمشیربازی با سپهر کردم. بعد از اینکه کلی بازی کرد و خندید، گفتم: جالب بود؟ گفت: آره مامان. گفتم: با اینکه آدم زیر ماسک اذیت میشه اما فقط برای چند لحظه است. درسته؟ سرش را که به علامت تأیید تکان داد، گفتم: جایی که می‌خوایم برای درمانت بریم، باید همین کار رو انجام بدی. اما نه با این ماسک‌ها. پزشکان خودشون برات ماسک مخصوص درمانی می‌سازن...»

استفاده از ترموپلاست برای پرتودرمانی (عکس،‌تزیینی است)

قلب مادر، فشرده می‌شود. انگار یکی از همان وسیله‌های ثابت‌کننده، قلبش را به قفسه سینه چسبانده و راه نفسش را تنگ کرده. پرده اشک که پاره می‌شود و قطراتش روی صورت مادر سُر می‌خورند، انگار راه نفسش هم باز می‌شود. دوباره برمی‌گردد به آن روزهای سخت و در ادامه می‌گوید: «با وجود تمام این مقدمه‌چینی‌ها، هر وقت برای پرتودرمانی می‌رفتیم، سپهر درست 2 ساعت از ترس گریه می‌کرد و اجازه نمی‌داد کادر درمان به او نزدیک شوند. حالا تصور کنید بچه‌ای که چنین بستری برایش فراهم نباشد، چقدر شرایط سخت‌تر و ترسناک‌تری را تجربه می‌کند. اینجا همان جایی است که کودک بیمار و والدین مستاصلش به حضور افرادی نیاز دارند که به آنها روحیه بدهند... وقتی هفته‌ای 5 نوبت پرتودرمانی برای سپهر در نظر گرفته شد، دیگر زندگی ما خلاصه شد در مسیر خانه تا بیمارستان. یکی از آن روزها به همسرم گفتم: از خدا می‌خوام معجزه‌ش رو به همه نشون بده و به ما هم کمک کنه سپهر خوب بشه تا این مسیر رو به‌جای درمان پسرم برای کمک به بچه‌هایی که در این مرکز هستند، بیام... و خدا انگار صدای قلبم را شنید.»

خانم دکتر خودش یک فرشته بود

«در مرحله تشخیص بیماری سپهر که متاسفانه از بسیاری از پزشکان حرف‌های ناامیدکننده می‌شنیدیم، یک خانم دکتر برای ما تبدیل به منبع انرژی مثبت شد. درحالی‌که یکی از پزشکان حاذق گفته بود: «اصلاً انتظار نداشته باشید پسرتان خوب شود. تمام 3 درصد موارد ابتلا به این توده در جهان، افراد بزرگسال بوده‌اند و آنها هم درمان نشده‌اند»!، خانم دکتر «کامل» در پیام‌های صوتی که برایم می‌فرستاد، می‌گفت: «ایمان داشته باشید سپهر جان خوب می‌شود.» و تاکید می‌کرد: «برای رسیدن به این هدف، چیزی که به سپهر کمک می‌کند، این دستورالعمل است؛ اول روحیه، دوم روحیه، سوم روحیه، چهارم تغذیه و بعد، درمان.»

اما متاسفانه ما از انتها به این توصیه عمل می‌کنیم. تا گفته می‌شود فردی بیمار است و به کمک نیاز دارد، همه بسیج می‌شوند برای درمانش پول جمع کنند. اما هیچ‌کدام به این فکر نمی‌کنیم این فرد وقتی از بیمارستان برمی‌گردد، آیا در خانه چیزی دارد بخورد و خودش را تقویت کند؟ حتی وقتی سراغ فرد خیّری می‌رویم، می‌گوید: «اگر برای درمان بیمار موردنظر پول جمع می‌کنید، کمک می‌کنم. من به موارد دیگر کاری ندارم.» این نگاه در مؤسسات خیریه هم جا افتاده. درحالی‌که حامیان عزیز باید توجه کنند مواردی مثل تغذیه و روحیه‌بخشی هم در بهبودی بیمار خیلی تاثیرگذار است. من این نگاه را از خانم دکتر یاد گرفتم. متوجه شدم به‌جای اینکه دست و پایم را گم کنم، باید به زندگی جدیدمان جهت بدهم.»

عکس، تزیینی است

از من بپرسید معجزه چه رنگی است...

آسمان چشم‌های مادر کم‌کم آفتابی می‌شود. حالا می‌توانم رگه‌های لبخند کمرنگی را روی صورتش ببینم. دست زیر چانه، مشتاق ادامه این داستان هستم و خانم رستمی هم منتظرم نمی‌گذارد: «بعد از دریافت پیام خانم دکتر به ذهنم رسید برای تقویت روحیه سپهر، بعد از هر جلسه درمانی برایش یک جایزه کوچک در نظر بگیرم. یعنی با توجه به هزینه بالای 100 میلیون تومانی دو عمل جراحی و هزینه 30، 40 میلیونی پرتودرمانی،‌ واقعاً امکان خرید جایزه‌های گرانقیمت برایم وجود نداشت. به‌این‌ترتیب، پیکسل‌های متنوعی خریدم و هر جلسه که برای پرتودرمانی مراجعه می‌کردیم، پنهانی یک پیکسل به درمانگرش می‌دادم و می‌گفتم: بعد از پایان درمان،‌ از طرف خودتان به‌عنوان جایزه به سپهر بدهید.

علاوه‌براین، سپهر عاشق ماشین‌های کلکسیونی بود و به هر مناسبت، یک مدل از آنها را برایش می‌خریدم. به درمانگرش گفته بودم به سپهر بگوید هر 6 جلسه درمان را که به خوبی بگذراند، یک ماشین کلکسیونی جایزه می‌گیرد. با همین ترفند ساده،‌ انگار ورق برگشت. سپهر آنقدر از گرفتن این جایزه کوچک ذوق می‌کرد که هر روز با هیجان می‌گفت: «مامان زود باش بریم. می‌خوام ببینم امروز چه پیکسلی بهم میدن.» از پایان جلسه ششم که دیگر چیزی نگویم؛ آنقدر از گرفتن ماشین خوشحال می‌شد و از درمانگرش تشکر می‌کرد که حد و حساب نداشت. ماجرای جایزه را بعد از پایان جلسات پرتودرمانی،‌ برای آزمایش خون‌های هر ماهه در دوره شیمی درمانی هم تکرار کردم و نتیجه باز هم عالی بود.

پیکسل هایی که سپهر در پایان هر جلسه درمان به عنوان جایزه دریافت می کرد

گذشت تا اینکه مرداد،‌ یک ماه مانده به پایان جلسات شیمی درمانی،‌ از سپهر ام‌آرآی گرفتند. تا به مطب پزشک پسرم بروم،‌ برای آرامش خودم، نتیجه ام‌آرآی را به دو متخصص نشان دادم. آنچه می‌گفتند، برایم باورکردنی نبود. هر دو گفتند: «همه‌چیز خوب است. فقط یک آماس (توده خوش‌خیم) در سر سپهر باقی مانده که به‌مرور خوب می‌شود.» نظر نهایی را اما پزشک سپهر داد که گفت: «برخلاف تصورم، به درمان جواب داده...» با شوق و ذوق پرسیدم: تکلیف آن آماس چه می‌شود؟ دکتر گفت: «معلوم نیست برود یا بماند. اما حتی اگر در همین حد هم باقی بماند و بزرگ نشود، باز هم می‌گوییم درمان جواب داده.»

گرچه می‌دانم فردی که چنین عملی(حتی برای توده خوش‌خیم) انجام می‌دهد، درمانش تمام نمی‌شود و تا 10 سال باید تحت‌نظر آنکولوژیست باشد، اما از صمیم قلب امید دارم آزمایش سپهر در روزهای آینده نشان دهد همان آماس هم دیگر وجود ندارد.»

عکس، تزیینی است

این جایزه رو فرشته مهربون برات فرستاده

«همان روزهایی که برای جلسات درمانی سپهر جایزه می‌خریدم و تاثیرش را در بالا رفتن روحیه او می‌دیدم، به خودم گفتم اگر به لطف خدا دوره درمان سپهر با سلامتی تمام شود، کارم می‌شود روحیه‌دادن به بچه‌های بیمار در این مرکز. همین‌که ام‌آرآی سپهر نشان داد معجزه‌ای که منتظرش بودم، اتفاق افتاده،‌ به مرکز پرتودرمانی رفتم تا به قولم عمل کنم. البته باید بگویم از جلسات پایانی پرتودرمانی پسرم، داشتم این کار را انجام می‌دادم و هر وقت می‌دیدم بچه‌ای دارد بی‌تابی می‌کند،‌ یکی از همین جایزه‌ها به او می‌دادم. یک‌بار دیدم یک پسربچه روی پله‌ها نشسته و گریه می‌کند و حاضر نیست با مادرش به اتاق درمان برود. اسمش را از مادرش پرسیدم و رفتم کنارش نشستم. گفتم: فرشته مهربون رو می‌شناسی؟ با همان چشم‌های گریان، سرش را به نشانه بله،‌ تکان داد. گفتم: فرشته مهربون می‌دونست تو امروز اینجا درمان داری. خودش وقت نکرد بیاد اما این پیکسل رو به من داد و گفت: برو پیش ابوالفضل. این جایزه رو بهش بده و بگو تو خیلی قهرمانی. من بهت افتخار می‌کنم و مطمئنم خوب میشی... پسرک پیکسل را گرفت و دیگر گریه نکرد.»

سپهر و مادرش در حال انتخاب هدایا برای کودکان مبتلا به سرطان

برای نرگس رستمی، پایان خوش ماراتن درمانی پسرش، شروع یک مأموریت ویژه بوده؛ مأموریت خودخواسته‌ای که هدفی جز نشاندن لبخند روی لب بچه‌های مبتلا به سرطان و خانواده‌هایشان ندارد: «اوایل با هزینه شخصی شروع به خریدن هدایا برای بچه‌های بیمار کردم اما از یک‌جایی به بعد، دیدم به‌تنهایی از پس هزینه‌های این کار برنمی‌آیم چون تعداد بچه‌ها و جلسات درمانی‌شان بالا بود. اینطور بود که سعی کردم علاوه‌بر اطلاع‌رسانی در صفحه شخصی‌ام، با اقوام و دوستان هم درباره این کار صحبت کنم. با کمک‌های این عزیزان،‌ مبالغی جمع شد و توانستم هدایایی برای بچه‌ها تهیه کنم. اما من هدف بزرگتری داشتم و دلم می‌خواست یک کار اصولی با همکاری مرکز در این زمینه انجام دهم تا بتواند الگویی برای مراکز درمانی کودکان مبتلا به سرطان در سراسر کشور شود. بنابراین با مسئولان مرکز درمانی رایزنی کردم و با استقبال مسئول بخش مشارکت‌ها، قرار شد طرحم را در این مرکز برای بچه‌های تحت‌درمان شروع کنم.»

عکس، تزیینی است

کودک تحت درمان یک قهرمان است،‌ قهرمان هم جایزه می‌خواهد

«حالا کار وسیع‌تر شده بود و باید سر و شکل رسمی به خودش می‌گرفت. اینجا بود که ایده راه‌اندازی صندوق «فرشته مهربون» به ذهنم رسید. یک صفحه با همین نام در فضای اینستاگرام (Loving_angel_box) ایجاد کردم تا بتوانم از هموطنان خیّر برای شاد کردن دل بچه‌های بیمار کمک بگیرم و هدیه‌های بهتری برایشان تهیه کنم. می‌دانید،‌ دلم می‌خواست نوع هدایا به اندازه تعداد جلسات درمان بچه‌ها متنوع باشد، جوری که هر روز با ذوق اینکه امروز قرار است چه جایزه‌ای بگیرند، برای درمان بیایند. نتیجه مستقیم این کار،‌ این است که ذهن بچه از بیماری و درد رها می‌شود و همین شور و هیجان جایزه گرفتن،‌ روحیه و مقاومتش را در برابر بیماری بالا می‌برد.»

اما صندوق فرشته مهربون از کجا آمد؟ می‌پرسم و مادر خوش‌فکر مشهدی در جواب می‌گوید: «در نگاه من، انسان‌های خیّر و دلسوزی که برای نشاندن لبخند روی لب بچه‌های مبتلا به سرطان، به من اعتماد می‌کنند و کمک‌های نقدی‌شان را برای خرید جایزه برای آنها به دست من می‌رسانند، هرکدام یک «فرشته مهربون» هستند. یک کمد کوچک هم دارم که هدایایی را که با استفاده از مبالغ واریزی این حامیان برای بچه‌ها می‌خرم، در آن قرار می‌دهم. اسم این گنجینه کوچک هدایا را هم گذاشته‌ام صندوق فرشته مهربون. اما این مثلث، یک ضلع مهم دیگر هم دارد؛‌ بچه‌های عزیزم. من اسم بچه‌های مبتلا به سرطان را که دارند با بیماری می‌جنگند، گذاشته‌ام «قهرمان». خب، قهرمان هم برای زحماتش باید جایزه بگیرد دیگر. درواقع انگار، فرشته‌های مهربون هدایایشان را می‌آورند در این صندوق می‌گذارند و قهرمانان ما که در حال مبارزه با سرطان هستند، می‌آیند جایزه‌شان را از این صندوق برمی‌دارند.»

رستمی مکثی می‌کند و با هیجان می‌گوید: «مدتی که بگذرد و ان‌شاءالله صندوق‌مان غنی‌تر شود، دلم می‌خواهد علاوه‌بر این جایزه‌ها، مغزیجات و میوه هم برای بچه‌ها تهیه کنیم. بیماران مبتلا به سرطان بعد از جلسات پرتودرمانی و شیمی‌درمانی، به‌شدت ضعیف می‌شوند و نیاز به مصرف مواد مغذی مثل مغزیجات دارند. اگر با کمک فرشته‌های مهربون این ایده اجرایی شود، می‌توانیم بچه‌ها را هم به‌لحاظ روحی و هم جسمی تقویت کنیم.»

سپهر در حال انتخاب هدایای صندوق فرشته مهربون

وقتی بیمار دیروز، کارشناس خرید جایزه‌های بیماران می‌شود

شاید هیچ‌کس درک نکند با هر بار مراجعه به مرکز درمانی، چه ها بر قهرمان داستان ما می‌گذرد و چه روزهای سختی برایش تداعی می‌شود. هر بار با دیدن چهره‌های رنگ‌پریده بچه‌های بیمار، از درون می‌شکند و پابه‌پای گریه‌های مادرهایشان، اشک می‌ریزد. با این‌همه اما حاضر نیست از این راه پر فراز و نشیب دست بکشد: «همه این بچه‌های بیمار، بچه‌های من هستند و دلم می‌خواهد هرطور می‌توانم به آنها و خانواده‌هایشان روحیه بدهم و سهمی در کم کردن درد و رنج‌هایشان داشته باشم. اما چه کنم که دستم به اندازه آرزوهایم باز نیست!‌ صندوق فرشته مهربون، یک صندوق کوچک با تعداد محدودی حامی مهربان است. بنابراین موجودی آن هم، محدود است. اینطور است که وقتی به مراکز فروش عمده اسباب‌بازی می‌روم تا قیمت‌ها مناسب‌تر باشد،‌ باز هم ناچارم سراغ هدایای ارزان‌تر بروم. اما باور کنید هیچ‌وقت به دلیل کمبود بودجه، حاضر نمی‌شوم هدیه بی‌کیفیت برای بچه‌هایم بخرم. دست روی هر اسباب‌بازی می‌گذارم، از خودم می‌پرسم آیا حاضرم آن را برای پسر خودم بخرم؟ اگر جواب مثبت باشد،‌ آن را برای بچه‌های بیمار هم تهیه می‌کنم.»

خانم رستمی برای اینکه خیالش از کیفیت جایزه‌های فرزندان عزیزش راحت باشد، یک ترفند جذاب دیگر هم به کار برده و آن، تعیین یک کارشناس خرید ویژه است: «دلم می‌خواهد سپهر وقتی به سن قانونی و بلوغ کافی رسید، این کار را ادامه دهد و در خدمت کودکان بیمار مبتلا به سرطان باشد. به همین دلیل از همان ابتدا، او را هم در ماجراهای صندوق فرشته مهربون مشارکت دادم. البته همین‌جا باید بگویم همسرم هم در این مسیر، همراهی بسیار ارزشمندی با ما دارد. حضور سپهر هم در ماجرای خرید هدایا کاملاً جدی و تعیین‌کننده است. روز اول به او گفتم: پسرم! دلم می‌خواد همون کار قشنگی که مرکز برای تو انجام داد،‌ با کمک تو و بابا برای بقیه بچه‌های بیمار انجام بدم. حالا می‌خوام تو کارشناس خرید صندوق فرشته مهربون باشی. از این به بعد تو از طرف بچه‌ها مأموریت داری روی کار من نظارت کنی. هر وقت دیدی من دارم هدیه‌ای می‌گیرم که جذاب نیست، باید به من تذکر بدی و اجازه ندی اون رو بخرم... سپهر هم با علاقه در خریدها با من همراه می‌شود و جایزه بچه‌ها را با دقت انتخاب می‌کند.»

عکس، تزیینی است

برای لبخند بچه‌های بیمار، با فرشته مهربون همکاری کنید

«باور کنید مراجعه به مراکز فروش اسباب‌بازی و انتخاب و خرید هدایا،‌ بسته‌بندی جایزه‌های هر کودک بیمار و بعد، مراجعه به مرکز درمانی و تحویل این هدایا به درمانگر، کلی از من وقت و انرژی می‌گیرد. اما با عشق این کار را انجام می‌دهم تا یک لبخند روی لب بچه‌های بیمار و خانواده‌هایشان بنشیند و در برابر بیماری تسلیم نشوند. در مقابل این تلاش و زحمت، واقعاً هیچ چشمداشتی ندارم و اساساً در این کار هیچ‌گونه نفع شخصی وجود ندارد. اگر به صفحه فرشته مهربون مراجعه کنید، هیچ اسم و عکسی از من نمی‌بینید. حتی کارتی که برای واریز کمک‌های مردمی در نظر گرفته شده، هیچ تراکنش مالی شخصی ندارد.

من فقط یک رابط بین خیّران و بچه‌ها هستم و حتی هدایا را هم مستقیم به دست بچه‌های بیمار نمی‌رسانم. بعد از اینکه از طریق صحبت با درمانگر برایم مشخص می‌شود هر کودک بیمار چند جلسه درمان دارد (حداقل 15 و حداکثر 35 جلسه)،‌ براساس تعداد جلسات برای تهیه جایزه‌های او برنامه‌ریزی می‌کنم. بعد از تهیه هدایا، آن‌ها را کادو می‌کنم و در کیسه‌ای به نام خودش قرار می‌دهم و در مرکز درمانی تحویل درمانگر می‌دهم و می‌گویم: لطفاً بعد از هر جلسه درمان، یکی از اینها را به‌عنوان جایزه از طرف مرکز به این دختر یا پسر عزیزمان بدهید.»

سپهر با کیسه هدایا در مرکز درمان کودکان مبتلا به سرطان

نرگس رستمی که با وجود تمام فراز و نشیب‌های این مسیر، همچنان ذهنش پر از طرح‌های جذاب برای رنگی کردن دنیای خاکستری کودکان مبتلا به سرطان است،‌ نفس بلندی می‌کشد و می‌گوید: «تنها انتظار من از مسئولان این مرکز در مشهد و تمام مراکز مشابه این است که با من و امثال من همکاری کنند. این راهی است که من به لطف خدا شروع کرده‌ام اما ممکن است در هر گوشه از کشور افراد دیگر مشابه آن را اجرا کنند. از همین طریق باز هم از مدیریت محترم مرکز درمان کودکان مبتلا به سرطان درخواست می‌کنم با همان لطفی که همیشه به این بچه‌ها دارند،‌ با صندوق فرشته مهربون هم همکاری کنند. مرا یکی از خودشان بدانند و اجازه دهند به‌راحتی در مرکز تردد داشته باشم و در ارتباط نزدیک با بخش درمان، راحت‌تر بتوانم هدایای مردم مهربان را به دست درمانگران و بچه‌ها برسانم.»

اینجا کمش را هم زیاد می‌خرند...

«تمام اتفاقات قشنگ در صندوق فرشته مهربون، با کمک‌های محبت‌آمیز هموطنان عزیز رقم خورده. من به چشم دیده‌ام بچه‌های بیمار با دریافت همین جایزه‌های کوچک چطور شاد می‌شوند و خانواده‌های خسته‌شان هم با لبخند آنها می‌خندند. به همین خاطر،‌ وقتی فرشته‌های مهربون مبلغی واریز می‌کنند و می‌گویند: «ببخشید کم است»، می‌گویم: برای کار خوبی که انجام داده‌اید، عذرخواهی نکنید.»

مادر دریادل بچه‌های مبتلا به سرطان لبخندبرلب در پایان می‌گوید: «به این حامیان عزیز می‌گویم: از مشارکت در این کار خوشحال باشید و هیچ کمکی را کم حساب نکنید. شاید شما 10 هزار تومان کمک کرده باشید اما با هدایایی که در صندوق فرشته مهربون برای دوره درمان یک بچه مبتلا به سرطان تهیه می‌شود، او 30 بار می‌خندد. 30 نوبت که هدیه دریافت می‌کند،‌ 30 بار لبخند می‌زند و این می‌شود 30 بار لبخند خدا به زندگی شما.» ­

*اگر شما هم دوست دارید یکی از فرشته‌های مهربون حامی کودکان مبتلا به سرطان باشید، می‌توانید به صفحه «صندوق فرشته مهربون» به نشانی (Loving_angel_box) سر بزنید یا کمک‌های نقدی خود را به شماره کارت 6104337304957879 )به نام نرگس ارضی رستمی( واریز کنید.»

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 2 =