به گزارش پیام خانواده همزمان با فرارسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأتهای مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هرروز منتشر خواهیم کرد.
در دومین شب و روز ماه محرم در هیأتهای مذهبی به عزاداری با موضوع ورود کاروان سیدالشهدا(ع) به کربلا پرداخته میشود.
اینجا خلاصهای از ماوقع ورود کاروان حسینی به کربلا ارائه میشود:
امام حسین (ع) پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل و احساس خطر از دژخیمان یزید، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بیرون آمد و در روز سه شنبه روز ترویه (هشتم ذیالحجه سال ۶۰ هـ.ق) پس از ۶۵ روز اقامت در مکه به همراه حدود ۸۶ مرد از شیعیان، دوستان و خانواده خود از مکه بیرون آمده و به سوی عراق حرکت کرد.
خبر ارسال نامههای مردم کوفه و دعوت از امام حسین (ع) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس از مشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه عزل و «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب کند. حرکت امام به سمت کوفه پرشتاب بود و با این حال در طول مسیر در ۱۲ منزلگاه توقف کردند. در برخی منازل امام درنگ کوتاهی داشته و در برخی منازل اتراق کردند.
امام حسین(ع) در مسیر خود به سمت کوفه در هشتمین منزلگاه به نام ثعلبیه از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه با خبر شد اما راه خود را کج نکردند و برای احیای دین و اصلاح شریعت جد خود تصمیم به ادامه راه گرفتند. البته ایشان برای اطمینان پیکی را هم روانه کوفه کرد.
در منزلگاه دهم به نام «زباله» پیک امام حسین(ع) خبر صحت داشتن شهادت مسلم را به ایشان رساند که تمام اهل کاروان از این واقعه باخبر شدند. با شنیدن این خبر بسیاری از افراد که با طمع پول و مقام راهی حضرت به سمت کوفه بودند، جدا شدند و در نهایت تنها یاران مخلص امام باقی ماندند.
در منزلگاه دوازدهم به نام شراف امام دستور داد تا کاروانیان تمام مشکهای خود را پر آب کنند و حتی بیش از نیاز آب بردارند. در منزلگاه سیزدهم به نام «ذوحسم» کاروان امام با لشکر حر بن یزید ریاحی رو به رو شد. سپاهیان حر تشنه بودند، امام دستور داد تا سپاهیان را آب دهند. حر راه را بر امام بست. پس از آن که حر نامه ابن زیاد را مبنی بر سخت گرفتن بر امام و سکنی دادن ایشان در زمینی خشک و بیآب و علف دریافت کرد، بر امام سخت گرفتند. زهیر گفت: تا عدهای قلیلند با ایشان بجنگیم، اما امام فرمود: ما هرگز جنگ را آغاز نمیکنیم تا اینکه مرکب امام در نقطهای مشخص از حرکت باز ایستاد. حضرت نام آن محل را پرسید.
جناب زهیر اسامی مختلف آنجا را اعم از طف، قاضریه و نینوا ذکر کرد، اما حضرت هر بار میفرمودند: «آیا نام دیگری هم دارد.» تا این که گفتند: «کربلا». سپس فرمود: «اعوذ بالله من الکرب و البلاء» و فرمود: همینجا توقف کنید و بار بگشایید که این سرزمین، خوابگاه شتران ما و محل قبور ما خواهد بود؛ همانجایی که جدم رسولالله (ص) به من فرمود و وعده داد.
حضرت مشتی از خاک کربلا برداشت و بو کرد و با خاکی که همراه داشت، مقایسه کرد. آنگاه فرمود: این همان خاک است که امسلمه گفت: جبرئیل نزد رسول خدا بود و تو هم بودی. پس گریستی. پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. بعد، شما را در دامان خود نشاند. جبرئیل گفت: او را دوست داری؟ پیامبر فرمود: آری. گفت: امت تو، او را خواهند کشت و اگر میخواهی قتلگاهش را نشانت دهم. پیامبر فرمود: آری. پس زمین کربلا را نشان داد و جبرئیل مقداری خاک آنجا را به پیامبر(ص) داد.
آنگاه تمام یاران و اهل بیت (ع) خود را جمع کرد. به آنان نگاه میکرد و میگریست. آنگونه که با گریه امام، تمام یارانش گریان شدند. سپس امام فرمود: خدایا! ما اهل بیت پیامبر توییم که از حرم جدمان اخراج و طرد شدهایم و بنیامیه به ما تعدی کرد. خدایا! حق ما را بستان و ما را بر کافران پیروز ساز. سپس فرمود خیمهها را برپا کنند؛ خیمه زنان در میان خیمهها و خیمه بنیهاشم در اطراف. سپس امام حسین (ع) برای لشکریان خطبهای خواند و نصیحت کرد.
حضرت ام کلثوم عرض کرد: ای برادر! احساس عجیبی در این سرزمین دارم و اندوه زیادی بر دلم سایه افکنده است. امام، خواهر خود را تسلّی داد.
برخی گفتهاند امام برای عدهای که همراهش بودند، خطبه خواند و فرمود: آن روز که از مدینه و مکه با من آمدید، تصور بر این بود که کوفیان از ما حمایت میکنند، اما بدانید که از ما حمایت نمیکنند و تصمیم بر قتل من و اسارت اهل بیتم دارند. نیرنگ در فرهنگ ما اهل بیت(ع) نیست و خواستم مطلع باشید. هر کس از این سفر کراهت دارد، میتواند برگردد و از تاریکی شب استفاده کند. جدم فرمود: ولدی الحسین قتیل بطف کربلا غریباً وحیداً عطشانا فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولده القائم و لو نصرنا بک نه فهو فی حزبنا یوم القیامه.
عدهای نوشتهاند: زهیر، بریر، نافع بن هلال و ... برخاستند و اظهار وفاداری کردند.
بعضی مورخان از قول سکینه بنتالحسین نقل میکنند که سخن امام که به اینجا رسید، مردم گروه گروه پراکنده شدند و امام را ترک کردند. اشک بر چهرهام نشست و به تنهایی پدرم گریه کردم. به سمت خیمه زنان برگشتم و چون عمهام ام کلثوم مرا دید، گفت: چرا اینگونه گریانی. شرح ما وقع گفتم. ناله عمهام بلند شد: واجدا، واعلیا، واحسنا، واحسینا، وا قلّه ناصراه أین الخلاص من الأعداء
امام در حالی که گریه میکردند، آمدند و خواهر را تسلّی دادند و فرمودند: خواهرم! چارهای نیست و باید تسلیم امر خدا بود. من حجت را بر مردم تمام کردم و ایشان جز قتل من به چیزی نیندیشند و این همان است که جدم به من خبر داده است. شما ناچار باید کشته مرا بر خاک و خون نظاره کنید؛ ولیکن وصیت میکنم شما را به صبر و بردباری.
منابع:
بحارالانوار/ مجلسی/ ج۴۴
لهوف/ سید بن طاووس
مقتلالحسین/ مقرم
ارشاد/ شیخ مفید
وقایعالایام/ خیابانی
عوالم/ بحرانی
در ادامه اشعاری به مناسبت روز دوم محرم تقدیم میشود:
قافله عشق ـ علی انسانی
...این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینه آیینه، جز آیین صفا نیست
جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست
حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست
رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان
زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان
اینان که روانند، همه روح و روانند
این سلسله هر یکتنشان جان جهانند
این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند
این قافله شب تا به سحر، نافلهخوانند
بازار جهان این همه سرمایه ندارد
گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد
این قافله جز عشق، رهآورد ندارد
عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد
یک آینه، بر چهره خود گَرد ندارد
جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد
مُحرِم شده از کعبه گِل، راه فتادند
از گِل به سوی کعبه دل، روی نهادند
اینان همه از خانه خود، دربدرانند
بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند
اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند
با شور حسینی به نوا، جامهدرانند
دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است
وین قافله را قافلهسالار، حسین است
این قافله را بانگ جرس، گریه و نالهست
این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لالهست
از نور، به گِرد رُخشان حلقه هالهست
در محمل خود، حاجیه بانوی سهسالهست
با سوره عشق آمده، هفتاد و دو آیه
چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه
این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبودهست
دردانه من، با موی بیشانه نبودهست
جایش به جز از دامن و بر شانه نبودهست
گنج است، ولی گوشه ویرانه نبودهست
این دختر من، نازترین دختر دنیاست
دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست
ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را
ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟
ای ماه ببین ماه بنیهاشمشان را
ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را
ای صبح کجا آمده صادقتر از اینان؟
ای عشق بگو نامده عاشقتر از اینان
چاووش عزا همره من روح الامین است
ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است
در دستت اگر کعب نی و نیزه کین است
سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است
آوردهام از جان شما تاب بگیرد
چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد
ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است
سرهای سران، خاک به درگاه حسین است
خورشید فلک، مشتری ماه حسین است
ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است
آن فضل که در قافلهام نیست،کدام است؟
عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است
ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب
کشتی نجات همه و ساحل زینب
وی ماه رخت روشنی محفل زینب
دوری مکن از دیده و از محمل زینب
دارد سفر ما سفر دیگری از پی
من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
محمدعلی کردی ـ برآمد سر نیسواری از این خاک
به هر لاله داغداری از این خاک
به هر گوشهای و کناری از این خاک
نشان جگر گوشههایی است پر پر
دمیده به رهگذاری از این خاک
بیا پا برهنه که چون شعله تور
برآمد سر نیسواری از این خاک
چنان میله سرمه سر چشم بگذار
به پایت اگر رفت خاری از این خاک
سزد آسمان تا ابد، خون بگرید
که دارد رخ شرمساری از این خاک
مدام از خجالت گل آلوده گردد
به جوشت اگر چشمه ساری از این خاک
به صد رنگ بوی جگر میطراود
اگر سر برارد شراری از این خاک
از این بیشه بی زهره شیر مگذر
که بیرون زده شیرخواری از این خاک
چو شام غریبان شود روز آن کس
صبح خماری از این خاک
شود از شمار غبارش فزون تر
مصائب اگر بر شماری از این خاک
به صحرای محشر قیامت توان کرد
اگر برده باشی غباری از این خاک
الهی که از گور عریان برآیم
کفن برم یادگاری از این خاک
دعایی کنم زائرش را الهی
بخوابی که سر برنداری از این خاک