به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ از روزگاران قدیم همیشه عروس و مادرشوهر باهم رقابتهایی داشتند. در ادامه داستان یک خانم و مشکلاتی که با مادرشوهر خود داشت و سپس چند راهکار که بنظر میرسید برای کنترل این شرایط مفید باشد را میخوانید.
مادرشوهرم همش گیر میده میگه ....
من یه خانم ۳۰ ساله هستم ۳ سال ازدواج کردم یه کوچه پایین تر از خونه خانواده همسرم زندگی میکنیم خونه رو خانواده همسرم برامون خریدن ولی به اسم همسرم نیس یعنی پدرشوهرم میخواست بزنه به اسم پسرش ولی مادرشوهرم اجازه نداد. بعدا هم متوجه شدم چون مادرشوهرم با گرفتن من مخالف بود نذاشت بزنن به نامش چون باور داشت به یکسال نرسیده ما از هم جدا میشیم ولی خداروشکر ما ۳ سال مشکل جدی با هم نداشتیم بجز یکی دوبار که متوجه شدم تقصیر مادرش بود.
خلاصه خانم هرچند وقت یکبار میاد پچپچهای بلند جوری که بشنوم و گیراش رو میده و میره. امروزم صدای در اومد فقط دو نفر کلید دارن شوهرم و مادرشوهرم تو دلم میگفتم کاش اون نباشه دویدم سمت پنجره از پنجره دیدم بله خودشه نفسم رو حبس کردم و یه نفس عمیق کشیدم و مطمین بودم باز یه روز دیگه از اون روزای سخت شروع شد...
پا که تو خونه گذاشت، حتی سلام نکرده گفت: وای خدا! این راهپلهها رو کی میخواد جارو بزنه؟ انگار یه هفتهس کسی پاش اینجا نذاشته!
کیفش رو پرت کرد رو مبل سفیدم — همون مبلایی که کلی ذوق کردم خریدمش، ولی هر بار میگه: "این رنگ روشنا خریدی اشتباهه، یه ذره گردوخاک میاد روش معلومه نباید روشن میخریدی!
رفتم آشپزخانه چای بریزم. صدای پچپچش رو شنیدم که میگفت: برا پسرم، خونه مثل کاخ گرفتیم، ولی ظرفا دیشب هنوز انباره تو سینک! انگار عمداً بلند میگفت که بشنوم...
ناهار خورش کدو درست کرده بودم. اومد آشپزخونه مطمئن بود الان یه گیری میده اصلا میاد که گیر بده بله درست فک کردم قاشق رو زد تو قابلمه و گفت: ما تو خونه خودمون پیازداغ رو سرخ میکردیم تا طلایی بشه، این که هنوز زرده! بازم یه سری حرفا میگفت که خورشتت اینجوری درست کن اونجوری درست کن انگار بعد ۳ سال زندگی بار اولم دارم غذا درست میکنم.
چشمش افتاد به گلدون جدیدم که دیروز با کلی خوشحالی خریده بودم. سریع گفت: عزیزم، این گلدونا چیه میخری؟ جای بیرون رفتنا و خریدات برو یه دستمال بردار این کابینتا رو پاک کن، پر چربیه!
نمیدونم چیکارش کنم منم به احترام شوهرم که اوضاع بدتر نشه چیزی نمیگم چون مطئنم بهونه دستش میدم میره شوهرم پر میکنه انگار چون یه خونه برامون خریده بودن باید هرهفته بیاد اینجا و هی گیر بده صاحب خونهای صاحب ما که نیستی!
تو نه تنها تنها نیستی، بلکه توی شرایطی هستی که خیلی از زنها بعد از ازدواج باهاش روبهرو میشن—ولی فرقش اینجاست که تو هنوز با احترام و سکوت جلو رفتی، و این یعنی شخصیتت بزرگتر از رفتارشونه.
۵ راهکاری که شاید بدرد بخورد...
چند نکته کاربردی که هم میتونه زندگیت آرومتر کنه، هم هم حرمتها بمونه.
۱. محدودیت نامرئی اما قاطع بساز
مادرشوهرت عادت کرده بدون مرز بیاد توی خونهتون و نظر بده. چون:
* خونه رو خانواده شوهر خریده
* تو سکوت کردی تا اوضاع بدتر نشه
راهحل:
به جای جنگیدن مستقیم، یه مرز غیرمستقیم اما مؤثر بساز:
* با همسرت صحبت کن. نه با گله، با منطق:
"من احترام مامانتو دارم، ولی گاهی حضور بیموقع یا حرفاش اذیتم میکنه. نمیخوام بحثی پیش بیاد، ولی لطفاً کلید رو ازش بگیر. هروقت خواست بیاد، با هماهنگی من و تو باشه."
اگر قبول نکرد؟
بگو فقط برای آرامش زندگیتون، ازت خواسته که ورود مادرش بدون هماهنگی نباشه. نه اینکه ممنوعه، فقط هماهنگ باشه.
۲. جنگ نکن، ولی “واکنش صفر” هم نداشته باش
سکوت کامل، یعنی اجازه دادن به تکرار. ولی جنگیدن هم دعوا میاره.
بین این دوتا، راه سومی هست:
*رفتار آینهای و دیپلماتیک*
مثلاً وقتی گفت: "پیازداغت زرده!"
لبخند بزن و بگو:
"چه خوبه که هرکس سبک خودشو داره. من همیشه اینجوری درست میکنم، چون همسرم عاشق این سبک شده!"
بدون ناراحتی، بدون تسلیم. با خونسردی، اما محکم.
۳. همسرت رو به همدلی برسون، نه به مقابله
اگه شوهر بین شما و مادرش گیر بیفته، معمولاً طرف مادرش رو میگیره چون نمیخواد باهاش درگیر شه.
کاری کن که “مقابل مادرش” نباشی، بلکه بگی:
"نمیخوام ناراحت شه، اما وقتی بدون هماهنگی میاد یا حرفایی میزنه که میدونه من میشنوم و اذیت میشم، واقعاً زندگیمون تحت فشار قرار میگیره. نمیخوام روزی برسه که بخاطر حفظ زندگیم مجبور شم فاصله بگیرم."
تو باید بهش حس بد ندی، اما واقعیت رو منتقل کنی.
۴. استقلال عاطفی و مالی رو آرومآروم بساز
واقعیت تلخ اینه: چون خونه رو پدرشوهر خریده (هرچند به اسم همسرت هم نزده)، مادرت توهم "مالکیت" داره.
تو نمیتونی اون خونه رو پس بدی، ولی میتونی آرومآروم به سمت استقلال بری.
حتی شروعش با پسانداز کوچیک، درآمد خودت، یا ساختن هدف مشترک با همسر برای خرید یا اجاره یه جای دیگه.
۵. همدل بمون اما نذار له شی
تو انسان بااحساسی هستی که نخواستی حرمت کسی بشکنه.
ولی یادت باشه: احترام یکطرفه، به ظلم تبدیل میشه.
پس همونطور که به مادرشوهرت احترام میذاری، خودت رو هم فراموش نکن.
نذار حس سرخوردگی، گوشهگیری یا خشم پنهان تو رو از درون تخریب کنه.