عروس
کل اخبار:1
-
داستان مشکلات یک عروس با مادر شوهر +راهحل
رفتم آشپزخانه چای بریزم. صدای پچپچش رو شنیدم که میگفت: برا پسرم، خونه مثل کاخ گرفتیم، ولی ظرفا دیشب هنوز انباره تو سینک! انگار عمداً بلند میگفت که بشنوم...
رفتم آشپزخانه چای بریزم. صدای پچپچش رو شنیدم که میگفت: برا پسرم، خونه مثل کاخ گرفتیم، ولی ظرفا دیشب هنوز انباره تو سینک! انگار عمداً بلند میگفت که بشنوم...