کد خبر: 18591
تاریخ انتشار: ۲۸ تیر ۱۴۰۴ - ۱۸:۲۴
شهید

هنوز یک ماه نشده بود که به‌خاطر گران‌شدن بنزین به دوساعت نکشیده معترضان شهر را به آشوب کشیدند. هانیه جلوی در مدرسه بسته مانده بود؛ آن‌هم در محله‌ای که بساط آشوبش از همه‌جا داغ‌تر بود، از شکستن شیشه‌های بانک تا آتش‌زدن لاستیک و...چاره کار داشتن موتور بود. همسر جان یادش به موتور آقای همسایه افتاد. موتور آقای حجازی زاده...

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ ما خانم‌های ایرانی اهل برو بیا و همسایه‌داری هستیم. بخصوص وقتی تازه نقل مکان کنیم خانه جدید، هی چشم چشم می‌کنیم دنبال در خانه همسایه که اتفاقی باز مانده یا آدمی که جلوی آسانسور چند لحظه منتظر باشد و به‌این‌ترتیب باب آشنایی را باز کنیم. اصلا رسم نذری دادن و افطاری و... اصلش مال همسایه دارهاست. خانم نسترن صمیمی هم از همین دست آدم‌هاست. اما ورق زندگی‌اش او را جایی برده و در همسایگی کسی گذاشته که از امروز تا آخر دنیا قصه دارد برای تعریف‌کردن.

موتور همسایه، اسباب خیر می‌شود توی اغتشاشات

تعریف‌کردن از کسی که همان اول‌های اسباب‌کشی جلوی در آسانسور و درست توی یکی از همان لحظات شیرین، سلام و علیک‌ها و خوش‌وبش‌هایشان شروع شده. آقای همسایه و خانمشان هم حسابی به ماجرای همسایه‌داری دل داده‌اند و این اول آشنایی خانم صمیمی با وحید حجازی زاده و خانمش است. همسایه خوبی که این روایت کوتاه، قصه اوست.خانم «نسترن صمیمی» ماجرای دوستی عمیق‌ترشان با همسایه را اینطور تعریف می‌کند: « هنوز یک ماه نشده بود که به‌خاطر گران‌شدن بنزین به دوساعت نکشیده معترضان شهر را به آشوب کشیدند. هانیه جلوی در مدرسه بسته مانده بود؛ آن‌هم در محله‌ای که بساط آشوبش از همه‌جا داغ‌تر بود، از شکستن شیشه‌های بانک و آتش‌زدن لاستیک و...مسیر ورود و خروج از خیابان منتهی به ساختمان ما را هم با تلی از آتش بسته بودند و ما دلواپس دختر ۱۸ ساله‌مان بودیم که مانده بود توی این بلوا. داشتیم بال‌بال می‌زدیم، چاره کار داشتن موتور بود. همسر جان یادش به موتور آقای همسایه افتاد. آقای حجازی زاده با کمال خوشرویی دودستی کلید موتور را قرض دادند و به یک ساعت نکشیده دخترکم به خانه رسیده بود.»

پاسدار خوش پوش،‌ خوش خنده و عاقبت بخیر

این نقطه عطفی می‌شود در رابطه این دوتا خانه و خانواده و خوش‌پوشی و انرژی آقای حجازی زاده کم‌کم جا باز می‌کند توی دل همسر خانم صمیمی و دیگر معاشرت با پاسدارها برایش رنگ دیگری می‌گیرد. رفت‌وآمدها شروع می‌شود. دیگر غم توی دل خانم صمیمی نیست که حالا یک همسایه خوب دارند. خانه جدید با همسایه جدید گرم‌تر شده. شاید یک وقت هایی هم خانم صمیمی سبزی که پاک می‌کرده یک بشقاب هم برای همسایه می‌فرستاده، شاید هم یک‌وقت‌هایی آش نذری و شله‌زرد پر زعفران برای هم می‌فرستاده‌اند. تصور می‌کنم آقای حجازی زاده با آن لبخندی که توی همه عکس‌هایشان هست شله‌زرد را به میز آشپزخانه نرسیده، بو می‌کشیده‌اند و یک «آخ جانم» عمیق می‌گفته‌اند تا نذری همسایه قبول‌تر از همیشه بالا برود و به عرش برسد.

عکس حجله شهید با تیشرت قرمز؟!

همه چیز خوب بود تا وقتی که دست دشمن روی ماشه ظلم و خونریزی‌اش نرفته بود. وقتی مرد خوش‌پوش و پر لبخند همسایه شهید خانم صمیمی یادش افتاده بود این آخری‌ها شهید فکر همه‌جایش را کرده و به خواهرزاده‌اش گفته بود: «یه عکس قشنگ ازم بگیر که برای شهادتم بزارن سر خاک، یه عکسی که هر کی می‌بینه دلش باز شه نه بگیره.»و دل همه باز شده بود. حتی خود خانم صمیمی که گفته بود: « و من سر مزارشان هر چه می‌خواهم اشک بریزم تا سبک شوم نمی‌توانم و ناخودآگاه لبخند روی لبانم نشسته است.»

نقطه عطف رفت و آمدهای همسایگی

حالا رابطه این دوتا خانواده به نقطه عطف بزرگی رسیده است. آن خوش‌وبش و سلام و علیک‌ها، نذری دادن و آوردن‌ها، حتی موتور قرض‌دادن‌ها حالا رسیده به قصه شفاعت. حالا آقای همسایه شهید ایران است و خانم صمیمی همسایه‌اش را قسم می‌دهد به حق هم‌جواری که شفاعتش کند. و چه خوش اقبال‌اند آدم‌هایی که از دل رابطه‌های کوچک و ساده، به چنین پایان‌های معطری می‌رسند.

خانم‌های مسلمان ایرانی، در برداشتن رزق آخرتی هم زرنگند

شاید این فقط مال اسلام باشد که تا چهل همسایه آن ورتر هم همسایه شماست و شاید خدا توی سرنوشت خانم صمیمی و خانواده‌اش نوشته بود همسایه یک شهید باشند، تا خیر و رحمت این همسایه تا همیشه بهشان برسد.خوش به حال آدم‌هایی شبیه خانم صمیمی که درست وقتی آسانسور باز شده تا مسافر هر طبقه را پیاده کند، آنها رزق خودشان را از دنیا برمی‌دارند و رزق خانم‌های باصفا و گرم ایرانی بیشتر از همه آدم‌هاست وقتی این‌طور همسایه‌داری را بلدند.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 11 =

آخرین‌ها