مهارت زندگی

در شرایطی که مهارت‌های زندگی به یکی از کلیدی‌ترین نیازهای تربیتی نسل جوان تبدیل شده، خانه‌ها دیگر نقش فعال خود را به‌عنوان «مدرسه‌ی اول» از دست داده‌اند. غفلت از آموزش‌های پایه‌ای در محیط خانواده، نسلی سردرگم در مواجهه با چالش‌های زندگی پرورش داده است.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ آیا خانه هنوز همان «مدرسه‌ی اول» است که از آن سخن گفته می‌شود؟ سال‌هاست که در گفتارهای تربیتی از نقش حیاتی خانواده در آموزش مهارت‌های زندگی به کودکان صحبت می‌شود، اما واقعیت امروز چیز دیگری‌ست. خانه‌های امروزی، بیش از آن‌که محل یادگیری، گفت‌وگو و تمرین زندگی باشند، به مکان‌هایی برای استراحت، مصرف و سکوت دیجیتال تبدیل شده‌اند. در شرایطی که فرزندان، پیش از آن‌که مهارت «نه گفتن» یا «مدیریت احساسات» را بیاموزند، با محتوای بدون فیلتر شبکه‌های اجتماعی مواجه می‌شوند، پرسش اصلی اینجاست: خانه کجای تربیت ایستاده؟

این گزارش، نگاهی دارد به خلأ شکل‌گیری مهارت‌های اساسی زندگی در خانواده‌ها و پیامدهای نگران‌کننده آن برای آینده‌ی جامعه.

آموزش مهارت‌های زندگی در خانه: جای خالی مدرسه‌ی اول

در دنیای پرهیاهوی امروز که آموزش رسمی، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی جایگاه گسترده‌ای در شکل‌دهی به افکار و رفتارها یافته‌اند، مفهوم آموزش در خانه به‌تدریج به حاشیه رانده شده است. روزگاری نه چندان دور، خانواده‌ها نخستین و مهم‌ترین مرکز تربیت و انتقال تجربه بودند. کودکان در دامان پدر و مادر، مهارت‌های زندگی، احترام، همدلی، مسئولیت‌پذیری، نظم، و حتی فنون اولیه حل مسئله را می‌آموختند؛ اما امروز، بسیاری از این وظایف نانوشته، به نهادهای دیگر سپرده شده یا به‌کلی فراموش شده‌اند. نتیجه‌ی این غفلت، نوجوانان و جوانانی هستند که در مواجهه با زندگی واقعی، احساس بی‌پناهی، اضطراب، و سردرگمی می‌کنند.

خانه؛ نخستین مدرسه‌ی فراموش‌شده

خانواده به‌عنوان نخستین نهاد اجتماعی، نقشی بنیادین در شکل‌گیری شخصیت کودک دارد. اما آنچه این روزها مشاهده می‌شود، کاهش چشمگیر حضور فعال والدین در فرآیند تربیت فرزندان است. مشغله‌های شغلی، تغییر سبک زندگی، وابستگی افراطی به تکنولوژی، و گاه ناآگاهی والدین از اهمیت آموزش غیررسمی، باعث شده خانه، آن جایگاه اولیه و الهام‌بخش خود را از دست بدهد.

زمانی که خانه نقش تربیتی‌اش را به درستی ایفا می‌کرد، کودکان از همان سال‌های ابتدایی زندگی، نحوه رفتار در اجتماع، مهارت‌های ارتباطی، توانایی تصمیم‌گیری، کنترل خشم، همدلی و مسئولیت‌پذیری را در قالب گفت‌وگوهای روزمره، مشارکت در کارهای خانه، و مشاهده رفتار بزرگ‌ترها می‌آموختند. اکنون اما بسیاری از خانه‌ها تبدیل به خوابگاه‌هایی شده‌اند که اعضای آن، بیشتر از طریق تلفن همراه با یکدیگر در ارتباط‌اند تا چهره‌به‌چهره.

خلا آموزش مهارت‌های زندگی در نظام رسمی

نظام آموزشی نیز که می‌توانست مکمل خانه در این مسیر باشد، بیشتر به انتقال محفوظات علمی می‌پردازد تا پرورش شخصیت. در چنین شرایطی، کودک با هزاران سوال بی‌پاسخ درباره‌ی زیستن، وارد جامعه می‌شود؛ سوال‌هایی درباره‌ی کنترل احساسات، انتخاب‌های دشوار، ارتباط سالم، تاب‌آوری در برابر شکست، نه گفتن به درخواست‌های نادرست و صداقت در رفتار.

نوجوانی که هرگز در خانه درباره‌ی خط قرمزها، تعهد، احترام، یا مدیریت مالی صحبتی نشنیده و در مدرسه نیز فقط فرمول و تعریف آموخته، در مواجهه با چالش‌های زندگی بزرگ‌سالی، چه ابزاری برای مقاومت و هدایت دارد؟ نبود مهارت در بسیاری از مواقع، باعث بروز رفتارهای پرخطر، ترک تحصیل، روابط ناسالم، و حتی بزه‌کاری‌های کوچک و بزرگ می‌شود.

رسانه و فضای مجازی؛ تربیت‌گران بی‌چهره

در غیاب گفت‌وگوهای خانوادگی و تعاملات تربیتی، فضای مجازی به منبع اصلی آموزش‌های غیررسمی بدل شده است. کودک امروز پیش از آنکه با ارزش‌های خانوادگی آشنا شود، با محتواهای رنگارنگ، اما گاه نامتناسب از نظر سنی و فرهنگی مواجه می‌شود. الگوبرداری از شخصیت‌های مجازی، تبلیغات اغواکننده، چالش‌های ویرانگر و الگوهای مصرفی، ذهن نوجوان را در جهت‌هایی هدایت می‌کنند که همیشه هم همسو با منافع فرد و جامعه نیست.

افسوس آنجاست که در این میان، نه خانه نقش نظارتی کافی دارد و نه مدرسه فرصت واکنش. این‌گونه است که تربیت از خانواده و آموزش از مدرسه جدا می‌افتند و کودک، میان این دو قطب گمشده، در فضای بی‌مرز مجازی، سرگردان می‌ماند.

والدینِ بی‌تربیتِ تربیتی

نکته‌ای که گاه از آن غفلت می‌شود، این است که بسیاری از والدین امروز، خودشان هم هیچ‌گاه آموزش تربیتی ندیده‌اند. بسیاری تصور می‌کنند که پدر و مادر بودن، یک غریزه طبیعی است؛ درحالی‌که تربیت، مهارتی است که نیاز به آموزش دارد. والدینی که خود با مهارت‌های ارتباطی، مدیریت خشم، یا حل تعارض آشنا نیستند، چطور می‌توانند این مفاهیم را به فرزندانشان منتقل کنند؟

شاید بد نباشد به جای آن‌که صرفاً فرزندان را به کلاس‌های مهارت‌آموزی بفرستیم، دوره‌هایی نیز برای والدین برگزار شود تا بیاموزند چگونه بدون خشونت، اما با اقتدار، تربیت کنند؛ چگونه الگوی رفتاری مؤثری برای فرزند خود باشند؛ چگونه بدون سرزنش، اعتمادبه‌نفس کودک را تقویت کنند.

مهارت‌هایی که جایشان خالی‌ست

در خانه‌ای که فرزند فقط مصرف‌کننده است و در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت داده نمی‌شود، مسئولیت‌پذیری شکل نمی‌گیرد. خانه‌ای که در آن کسی کتاب نمی‌خواند، انگیزه‌ای برای مطالعه در کودک به‌وجود نمی‌آید. خانه‌ای که در آن بزرگ‌ترها به هم احترام نمی‌گذارند، چگونه می‌توان از کودک انتظار ادب داشت؟

مهارت‌هایی مانند کار گروهی، پذیرش تفاوت‌ها، برنامه‌ریزی، تفکر نقادانه، و حتی نظم شخصی، باید از خانه آغاز شوند. اگر کودک، هرگز یاد نگرفته اتاقش را مرتب کند، نمی‌توان انتظار داشت در محیط کاری آینده‌اش منظم باشد. اگر هرگز به او اجازه داده نشده تصمیم‌گیری کند، در بزنگاه‌های حساس زندگی، دچار تردید و وابستگی خواهد شد.

چطور خانه را دوباره به مدرسه تبدیل کنیم؟

بازگرداندن نقش تربیتی به خانه، نیازمند چند گام اساسی است:

  1. احیای گفت‌وگو: والدین باید زمان‌هایی را بدون حضور تلویزیون، موبایل یا تبلت، صرف گفت‌وگوی واقعی با فرزندان کنند. پرسش درباره‌ی احساسات، تجربیات روزانه و دغدغه‌ها، زمینه‌ی شکل‌گیری مهارت‌های عاطفی را فراهم می‌کند.

  2. مشارکت در کارهای خانه: سپردن بخشی از مسئولیت‌های خانه به فرزندان، با توجه به سن‌شان، موجب تقویت مسئولیت‌پذیری، نظم، همکاری و حس تعلق می‌شود.

  3. الگوسازی با رفتار: کودکان بیش از آن‌که از حرف یاد بگیرند، از رفتار می‌آموزند. پدر و مادری که خود اهل احترام، صداقت، صبوری و مطالعه‌اند، تربیت را بی‌آنکه سخنرانی کنند، در ذهن فرزند نهادینه می‌کنند.

  4. آموزش غیرمستقیم: بسیاری از مفاهیم مهم، از طریق قصه‌گویی، بازی‌های خانوادگی، تماشای فیلم و بحث درباره‌ی آن، یا حتی خرید کردن، قابل آموزش‌اند؛ کافی‌ست والدین آگاهانه رفتار کنند.

  5. ایجاد چارچوب‌های رفتاری روشن: کودکان برای رشد سالم، به چارچوب‌های مشخص نیاز دارند. مقررات خانوادگی، اگر با مشارکت فرزندان تدوین و با ثبات اجرا شوند، به شکل‌گیری انضباط شخصی کمک می‌کنند.

بازگشت به ریشه‌ها

نمی‌توان از جامعه‌ای سالم و پایدار سخن گفت، بی‌آن‌که خانه‌های آن جامعه، محلی برای تربیت، رشد و پرورش باشند. خانواده اگر به «مدرسه‌ی اول» بازنگردد، تمام تلاش‌های نهادهای آموزشی، امنیتی، و فرهنگی، به نتایج ناقص یا موقت خواهد انجامید.

آموزش مهارت‌های زندگی، نه یک وظیفه فرعی، بلکه یک ضرورت حیاتی است. و چه جایی بهتر از خانه، برای آغاز این آموزش؟ جایی که عشق، صمیمیت و اعتماد، بستر یادگیری را فراهم می‌سازد؛ جایی که کودک می‌آموزد پیش از آن‌که شهروند باشد، انسان باشد.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 2 =